سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انجمن ادبی دانشگاه زابل

صفحه خانگی پارسی یار درباره

از انجمن چه خبر؟

سلام

شنبه گذشته محفل بزرگداشتی تحت عنوان شبانه نیما برای بزرگداشت یاد و خاطره نیما یوشیج پدر شعر نوی فارسی در محل آمفی تئاتر دانشگاه برگزار شد. در این مراسم که با شعر خوانی و اجرای موسیقی همراه بود آقای هراتی دقایقی پیرامون شعر نیما به سخنرانی پرداخت. گفتنی است پیش از این قرار بود محفل بزرگداشتی جهت هوشنگ ابتهاج برگزار شود که با مخالفت مسئولین دانشگاه مواجه شد! با برگزاری این محفل فعالیتهای کانون ادبی دانشگاه در ترم جاری رسما پایان یافت.

برای این هفته کاری از آقای امیر کمالی انتخاب شده است که امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید...

با یک دوچرخه آمد و لبخند زد، گذشت

ترکش نشسته بود ، زنی شکل بد گذشت

چیزی نگفت، هیچ، خداحافظی نکرد

دستی تکان نداد، فقط زنگ زد ،گذشت

بعدش زنی جوان که به من اعتنا نکرد

با چتر و عینک و شنل و یک سبد گذشت

یک نو جوان که قوطی خالی قرص را

در دست می فشرد که«این هم سند!» گذشت

بعدا شبیه دلهره یک روح ناشکیب

دنبال او به قصد «کجا می رود؟» گذشت

از تق تق مداوم پیری عصا زنان

تا او عصا شکست و هم از کالبد گذشت

تا زیر بی خیالی آواز زد «گذشت»

با خواندن مکرّر «آری...زحد گذشت»

از من گذشت پرسشی از عمق اضطراب

«دزدانه از هجوم سفر می شودگذشت؟»

آیا درست می شنوم؟ وقت من رسید؟!!

یا نه؟! زمان «نوبت من می رسد » گذشت؟

امروز نیز نوبت من با هزار ترس

از بیخ گوش با دو_سه «مولا مدد» گذشت

با این همه شب آمد و ترسی هنوز هست

روح من است، یا که کسی با شَمَد گذشت؟!

در انتظار نظرات سازنده شما هستیم. 


شعری از محسن سلمانی

با سلام

هزارمین پوزش ما را برای دیر به روز شدن این وبلاگ پذیرا باشید!

حرفی برای گفتن نیست ، جز اینکه شرمنده ایم!!

برای امروز کاری از محسن سلمانی ، دانشجوی سال دوم رشته عمران نقشه برداری را در نظر گرفته ایم.

محسن سلمانی اکبر آبادی در شهریور ماه 1363 در شهرستان شیراز به دنیا آمده است.

با هم کار این شاعر جوان را از نظر می گذرانیم:

آرواره هایِ آواره هایِ «کوچهء زن» می نازلند...

...امشب، بر گلوی کدامین روسپی؟

بیخود شراب بوسه شعر بر لبشان نفشان!

_ابلیس مست نمی کند شاعره!

«لِنین» ، گراد می زند هنوز موشکهای کمونیسم را بر فراز «لنینگراد»...!

آغوشِ «دیوانه خانه های مسکو» سرد نمی شود...رفیق!!

_«استالین» نخواهد مرد!؟

«روسیه» ، روسیَه می شود در «واژگان بازیِ گورباچف» ... شاعره!

می پرهیزند هنوز کفتاران از سفرهء شعرت...

ِ_«کِرم تاریخ» در تارِیَخَش «پروانه» نمی شود...

...از بیم «تارِ عنکبوتان»!

بیخود شراب بوسه شعر بر لبش نفشان!

-0

«زنهای روسی» ، همه روسپی می شوند؟!

و اخمهای تو هرگز باز نمی شود ، «آخماتوا»*!

ابلیس مست نمی کند شاعره!

چه فرق می کند شراب شعر تو یا شعر من؟!

* آخماتوا شاعره روس که در مخالفت با نظام کمونیستی شوروی  کارهای درخشانی دارد.

منتظر نظرات شما در باره کار فوق هستیم!

تا مطلب بعدی پاینده باشید....


با سلامی گرم...

با سلام

قبل از هر چیز، عرض پوزش بواسطه تاخیر در به روز شدن وبلاگ انجمن را از ما پذیرا باشید. دلیل اصلی این تاخیر ، شروع تعطیلات عید فطر و متعاقب آن تعطیل شدن جلسات شعر و داستان انجمن بود!

اما از امروز سعی می کنیم تا به یاری خداوند ، طبق قولی که پیش از این داده بودیم،‏هر هفته 3 نوبت به روز بشویم ، تا بهتر بتوانیم در باره ادب معاصر با یکدیگر به گفتگو بنشینیم.

قبل از هر چیز خبرهائی از انجمن:

1- طبق اخبار رسیده،‏قرار است در آذرماه امسال،‏کنگره بزرگداشت شاعر معاصر «هوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه)» در محل آمفی تئاتر دانشگاه برگزار شود. البته هنوز از تاریخ دقیق برگزاری این بزرگداشت ،‏خبری به ما نرسیده است.

2- یکشنبه گذشته محفل یادبودی برای بزرگداشت شاعر فقید معاصر،‏فریدون مشیری در محل دانشکده پرستاری برگزار شد،‏در این مراسم  تعدادی از شعرای دانشگاه ملی و نیز انجمن شعر آزاد سرو سیستان حضور داشتند.

3- جمعه ، شنبه و یکشنبه گذشته نیز کنگره شعر مقاومت با موضوع انتفاضه در تالار دانشکده علوم پزشکی دانشگاه س و ب در زاهدان برگزار شد. تعدادی از شعرای دانشگاه ما نیز در این مراسم حضور داشتند.

4- چهارشنبه گذشته محفل شعر خوانی هفتگی انجمن در محل ساختمان کلاسها برگزار شد. این برنامه که به یاد استاد احمد شاملو ،‏ آیه های بامداد نامگذاری شده بود ،‏با اجرای مهدی قنبری دبیر انجمن قبلی صورت گرفت.

شعری که در پی می خوانید ،‏ کاری از مهدی عمادی از اعضای شورای مر کزی کانون است که خطاب به حضرت ولیّعصر (عج) سروده شده است:

به امام زمان

ز راه می رسی و دل پر از نیاز می کنی

برای عاشقی چو من همیشه ناز می کنی

به انتظار می کشم ،‏چو ماه آسمان تو را

که جان بوسه خواه را ،‏محرم راز می کنی

به بخت بی فروغ من ،‏طلوع سبز تو نکوست

که این طلسم بسته را فقط تو باز می کنی

ز هر طرف که می روم ،‏ توئی براه عاشقی

به قبله گاه چشم من مگر نماز می کنی؟

به یک نگاه برده ای تمام هستی مرا

به قلب آتشین من ،‏سوز و گداز می کنی

شکیب جان خسته ام براه وصل تو نشست

نشیب شام هجر را پر از فراز می کنی!

به انتظار می کشد جهان تو را ،سوارعشق

ترانه حضور را چگونه ساز می کنی؟؟؟؟

امشب هم برنامه نقد شعر با اجرای امیر صائب کمالی در محل ساختمان کلاسها برگزار می شود.

تا دیدار بعدی خدانگهدارتان باد!


سهم من...

با سلام خدمت دوستان

برای امروز شعری از آقای امیر صائب کمالی ، دانشجوی سال دوم رشته زیست شناسی دانشگاه خودمون در نظر گرفتیم.

در صورتیکه نظر، نقد و یا پیشنهادی دارید ، خوشحال می شیم که اون رو با ما در میون بگذارید.

سهم من...

زیر این سقف شمالی باد و بوران سهم من

هرچه دارد رنگی از خطهای پایان سهم من

فصل،فصل سبزهای روبه رو تقدیم تو

خشکسال شاخه های پیر و عریان سهم من

آه! ای فرزند باران نفس گیر شمال

دختر شالی و زیتون سهم انسان،سهم من

پشت این طاق مشجّر ،پشت این فصل کبود

خواندن افسانه پارشمایان سهم من!

روستائی بکر دارم، آشمانش مال تو

خانه هایش،خانه های خیس و ویران سهم من!

آرزومند تمام آرزوهایت منم

دوستت دارم همیشه از دل و جان «سهم من»

امیر کمالی

درپناه حق سربلند و پیروز باشید


دعوت از شما برای نقد...

با سلام

طبق قولی که پیش از این داده بودیم. امروز با یک شعر سپید و یک داستان کوتاه از مجموعه آثار بچه های همین دانشگاه در خدمت شما هستیم. غزل سپید امروز کاری است از سرکار خانم کیمیا سعیدی؛ شاعره جوان اهل استان کرمان که به زعم بنده می تواند در آینده سهمی درادبیات معاصر این مرزو بوم داشته باشد. شما عزیزان می توانید نقد و نظر خود را در انتهای یادداشت و در قسمت پیامهای دیگران وارد کنید. دست گرمتان را صمیمانه می فشاریم.

رویای مه

رویای مه کابوس شده است وینیسیوس*

کابوس را ببوس

هزاران دختر شعله دست

برای شاعری دشتها شمع می سوزانند

و ارواح خسته

توانمند روی سایه ها می نشینند

و به خواب سنگین ما

جام مرجانی هدیه میکنند

****

صدای گزمه روی لبهای تو

باتوم روی لبهای من

چه زردی ترسناکی نشسته است

روی رطوبت دهانت وینیسیوس

شعرت را ببوس

که شاعری من و تو

اتفاقی است در اختلال صدا

***

تو در انعکاس افتادگی

رقص ستارگان را

به تماشائی یا من؟!

غبار خسته روی شانه های نشسته تو

آرام می گیرد

یا من؟!

یطان که کرنش نمی کند

چه فرق می کند وینیسیوس

الهه تو باشی یا من!

*وینیسیوس دمورائس شاعر اهل برزیل(1980-1918 م)

لطفا هر گونه نقد و نظر خود را در بخش کامنتها بگذارید . در انتظار صحبت های شما هستیم. 


درباره ما

وبلاگ ما هرهفته 3 بار به روز می شود :

1- روزهای شنبه پس از برگزاری جلسه نقد شعر در دانشگاه. البته در طول این جلسه شعری از یکی از دانشجویان دانشگاه یا یکی از شعرا ی دیگر ( کهن یانو و معروف یا گمنام...) به بوته نقد گذاشته میشود. شما هم می توانید بصورت فعالانه با گذاشتن یک کامنت که در بر گیرنده نقد شما به این شعر خواهد بود با ما همراه شوید.

2- روزهای دوشنبه پس از برگزاری جلسه نقد داستان . ( مثل امشب) . دراین جلسه هم داستانی از یکی از دانشجویان دانشگاه خودمان یا داستانی از یکی از نویسندگان دیگر را نقد و بررسی می کنیم. همانطور که گفته شد دوستان می توانند در این نقدها بصورت فعالانه شرکت کنند.

3- روزهای چهارشنبه پس از برگزاری محفل شعر خوانی. در این پست 2یا 3 شعر از بهترین شعرهائی که در محفل چهارشنبه شب ها قرائتمی شود روی وبلاگ در اختیار خوانندگان قرار می گیرد. سایر دوستان هم می توانند با فرستادن شعر از خودشان یا از هر شاعر دیگری رونق خاصی به این بخش بدهند.

برای اینکه پست اولمون همینجوری خشک و خالی نباشه تفالی به دیوان حضرت خواجه شمس الدین حا فظ شیرازی زدیم که شعر زیر حاصل اون هست:

 

در خرابات مغان نور خدا می بینم

                       این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاح که تو

                           خانه می بینی و من خانه خدا می بینم

خواهم از زلف بتان نافه گشائی کردن

                               فکر دورست همانا که خطا می بینم

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب

                                این همه از نظر لطف شما می بینم

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال

                           با که گویم که در این پرده چها می بینم

کس ندیدست ز مشک ختن و نافه چین

                              آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم

دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید

که من او را ز محبان شما می بینم

 

 

گزارش کامل جلسه نقد داستان امشب رو هم ان شاءالله در پست بعدی برای عزیزان خواهیم فرستاد.

 


ما هم اومدیم....

سلام

از امروز تا هر کی!!! ما بر و بچه های شاعر مسلک دانشگاه بین المللی! زابل همراه شما دوستان عزیز هستیم. با شما و از شما و برای شما خواهیم گفت و گفته هایتان را به گوش جان خواهیم شنید. مقدم این نوزاد نو پا را ارج گذاشته و با راهنمائی های خود ما را رهین منت خود سازید.