سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انجمن ادبی دانشگاه زابل

صفحه خانگی پارسی یار درباره

آن دختری که در " غزل پلک " ساختم

چشمان تو چنان به دو چشمم نشسته است

گویی که کهکشان به دو چشمم نشسته است

انگار سال هاست تو را می شناختم

آن دختری که در " غزل پلک " ساختم

آشفته می کنی خم ابروی ماه را

همت گماردی بزنی روی ماه را

خورشید از کجا زده که یک نفس شدی ؟

اینطور بی مقدمه در دسترس شدی

یک سوره از زبان خدا توی چشم توست

نه ، هفت آسمان خدا توی چشم توست

داری مرا در آبی خود غرق می کنی

در عشق ناحسابی خود غرق می کنی

  محمد ارثی زاد