سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انجمن ادبی دانشگاه زابل

صفحه خانگی پارسی یار درباره

سلامریحانه

شکسته بسته بگویم، سلام ریحانه

 

سلام ای غزل نا تمام ریحانه

 

حلال هرچه غزل نوش کرده ای از من

 

ولی چشم تو کردم حرام ، ریحانه

 

ستاره بودی و دستان بخت من کوتاه...

 

نچیدمت اگر از ژشت بام ریحانه

 

 

بخوان دوباره ، بخوان! که مبتلام کنی

 

قسم به عشق علیه السلام ، ریحانه

 

هنوز نام تو را جار می زنم در باد

 

شکوه نام تو با دوام، ریحانه

 

(شاعرشو نمیدونم دوستانی که میدون با سند کامنت بذارن)

 


خداوند

نامه ای به خدا ... :[درد دل]

TinyPic image

 

از حضیض خاک به عزیز افلاک سلام می کنم ...

 

 نمی دانم گفته هایم از حقارت بندگی ام برمی خیزد، به اوج افلاک

 

می رسد ، یا بر نیامده ازنفس ، درنزدیکی وجود خاکی ام درمشتی

 

عدم فرو می ریزد... .

 

پروردگار من...!

 

من غباری نا چیزم ازان ، مشتی خاک که روزازل بار سنگین امانت

 

بر دوشش نهادی ... . هنوز ازاعماق فطرتم ندای « قالوا بلی »

 

برمی خیز د ! وازخمیرتنم بوی ان عشق که به غمزه ای مچکاندی !

 

خدای من... ! من از فرزندان ادمم ... ! ایا دراندیشه های خدایی ات

 

یادی از من هست ؟ من همانم که زیر خیمه ی زیبای افلاک و برقلمرو

 

حضور توسال ها زندگی کردم ، بارها صمیمانه صدایت زده ام ... !

 

درمقابل عظمت و بزرگی ات برخود لرزیده ام ! از شوق تو لبریز امید

 

گشته ام وهر روز نزدیکی غروب که یاد توغمناک بردلم نشسته است

 

باهمه ی حجم اندوهم، تورا ستایش کرده ام و نالیده ام .

 

خدایا...! واینک در گذر غمناک و خیال انگیزعمربه تو پناه اورده ام

 

ازاندوهی که دل را می رنجاند.  نیت کرده ام که «غم های بی تویی»

 

را تنها برای تو بنویسم ! شاید بعد ازاسمان مناجاتم پرا زقاصد هایی

 

باشند که نامه های مرا دراسمان ها به تومی رسانند ! یا فرشتگانی

 

که ازاسمان فرود می ایند تا حرف های اسمانیم را به عرش برسانند... .

0

به در بسته میخوریم

ناموفق  بودن در خرید 140 جلد کتاب تخصصی ادبیات

یک لیست رویایی وشاهکاردر شورای فرهنگی که متاسفانه پیشنهاد خرید آن رد شد.

 

( من فقط می تونم بگم بیچاره آقای لک)

 

 

واقعا یه دست صدا نداره   تازه جدیدا دو تا دست هم صدا نداره

 

 

فعلا یا حق

 

 

 

 


غزلی از خودم(اکرم مهدی پور)

تنها میان حادثه تکرار می شوم

وقتی که درنبودتوتبدارمی   شوم

نفرین به هرچه بایدواماست لعنتی

آخر دراین سکوت گرفتارمی شوم

شهریست راکدودردفناشدن

درانتهای بیکسی آوارمی شوم

اخمی نشسته  به  پیشانی دلم

باران  اشک ونمدارمی شوم

این  انتظارانتظاری شکنجه وار

درهرنفس آه بردار می شوم


شعری از یکی از بچه های دانشگاه


دلم که تنگ می شود برای چشمهای تو

            

  به کوچه می کشاندم خدای چشمهای تو

و کوچه تاب می دهد به گامهای خسته ام

           

 شبی که پرسه می زنم برای چشمهای تو

از آن شبی که ماه من به اوج آسمان شدی 

          

  فقط  ستاره  می کشم برای چشمهای تو

چه می کشاندم چنین به شاه بیت این غزل

        

   به جز  نفس کشیدن  هوای چشمهای تو

دلم  دگر نمی کند  خیال  چشم  دیگری

          

 چرا که عهد بسته ام به پای چشمهای تو

به پاس اینهمه غزل که می کنم فدای تو

      

    خدا کند  که  گل کند  وفای  چشمهای تو

شب است و کوچه ومن و خیال چشمهای تو

       

  دلم که  تنگ می شود  برای چشمهای تو

                             

 شعر : مهدی عمادی


انتخابات شورای مرکزی

با سلام

انتخابات شورای مرکزی کانون ادبی دانشگاه پنجشنبه همین هفته در محل ساختمان کلاسها برگزار می شود، اگرچه لیست اسامی نامزدها تا روز انتخابات محرمانه باقی می ماند اما شنیده ها حاکی است آقایان عمادی ، کمالی و خانم مهبودی از جمله نامزدها هستند . شورای مرکزی کانون ادبی متشکل از پنج نماینده ثابت و دو عضو علی البدل است و مسئولیت هماهنگی و تصمیم گیری در باره  تمامی فعالیتهای ادبی را بعهده دارد.  طبق روال همه ساله جلسه انتخابات با حضور اعضای مجمع عمومی کانون برگزار می شود در ابتدا خلاصه ای از فعالیتهای انجمن پیشین در سال گذشته بیان شده و سپس نامزدها طی سخنان کوتاهی اهم برنامه های خود را به اطلاع حضار می رسانند ... شرکت در انتخابات هیچ محدودیت سنی و جنسی نداشته و صحت انتخابات توسط نمایندگانی از شورای هماهنگی کانونهای فرهنگی هنری دانشگاه کنترل می شود .

کانون ادبی دانشگاه زابل در سال گذشته با حضور آقایان ابراهیم بمانی ،‏ مجید خادم ، مهدی عمادی ، محسن سلمانی ، نوری نوروزی و خانمها اکرم مهدی پور و مونس نصیری موفق به برگزاری مراسم گوناگونی شده بود که برگزاری چهار محفل و کارگاه ادبی در طول هفته و نیز شبانه نیما در آذر 84 از آن جمله اند .

امشب هم آخرین محفل ادبی کانون 84 با اجرای مهدی قنبری در ساختمان کلاسها برگزار می شود .

اینجانب هم احتمالا آخرین لحظات حضورم را در خدمت دوستان سپری می کنم و کانون جدید از این به بعد با همین وبلاگ در خدمت عزیزان خواهد بود....

در پناه ایزد یکتا ، سرفزاز و پیروز باشید

به امید دیدار   


آغاز بکار انجمن....

با سلام

در پی اتمام تعطیلات میان ترم دانشگاه ، کانون شعرا و نویسندگان دانشگاه زابل (انجمن ادبی) هم فعالیتهای خود را از سر گرفت . در برنامه های ترم جاری انجمن تغییراتی داده شده است...

1- روزهای شنبه کارگاه نقد شعر

2- دوشنبه ها کارگاه نقد داستان

3- چهارشنبه ها محفل ادبی

4- پنجشنبه ها کارگاه ادبی

در کارگاه نقد شعر ، با اجرای آقای اسدی ، هر هفته کاری از بزرگان عرصه شعر معاصر نقد می شود.

در کارگاه نقد داستان ، هر هفته کار یکی از نویسندگان دانشگاه خودمان تحلیل و بررسی می شود.

در محفل ادبی ، حضار به شعر خوانی پرداخته و پس از اتمام قرائت اثر سایرین می تواند شعرها را به بوته نقد بگذارند.

در کارگاه ادبی پنجشنبه ها هم در مورد عناصر داستان و سبکهای متداول داستان نویسی بحث شده و داستانی از یکی از نویسندگان صاحب نام و پیشگام بررسی می شود.

از ابتدای ترم تا کنون یک جلسه نقد شعر ، دو جلسه محفل ادبی و دو جلسه کارگاه نقد داستان برگزار شده و امشب نخستین کارگاه داستان نویسی (کارگاه ادبی) برگزار خواهد شد.

ان شاءالله ر پستهای بع بق روال پیشین از کارهای دوستان در این وبلاگ استفاده خواهد شد.

تا سلامی دیگر....


از انجمن چه خبر؟

سلام

شنبه گذشته محفل بزرگداشتی تحت عنوان شبانه نیما برای بزرگداشت یاد و خاطره نیما یوشیج پدر شعر نوی فارسی در محل آمفی تئاتر دانشگاه برگزار شد. در این مراسم که با شعر خوانی و اجرای موسیقی همراه بود آقای هراتی دقایقی پیرامون شعر نیما به سخنرانی پرداخت. گفتنی است پیش از این قرار بود محفل بزرگداشتی جهت هوشنگ ابتهاج برگزار شود که با مخالفت مسئولین دانشگاه مواجه شد! با برگزاری این محفل فعالیتهای کانون ادبی دانشگاه در ترم جاری رسما پایان یافت.

برای این هفته کاری از آقای امیر کمالی انتخاب شده است که امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید...

با یک دوچرخه آمد و لبخند زد، گذشت

ترکش نشسته بود ، زنی شکل بد گذشت

چیزی نگفت، هیچ، خداحافظی نکرد

دستی تکان نداد، فقط زنگ زد ،گذشت

بعدش زنی جوان که به من اعتنا نکرد

با چتر و عینک و شنل و یک سبد گذشت

یک نو جوان که قوطی خالی قرص را

در دست می فشرد که«این هم سند!» گذشت

بعدا شبیه دلهره یک روح ناشکیب

دنبال او به قصد «کجا می رود؟» گذشت

از تق تق مداوم پیری عصا زنان

تا او عصا شکست و هم از کالبد گذشت

تا زیر بی خیالی آواز زد «گذشت»

با خواندن مکرّر «آری...زحد گذشت»

از من گذشت پرسشی از عمق اضطراب

«دزدانه از هجوم سفر می شودگذشت؟»

آیا درست می شنوم؟ وقت من رسید؟!!

یا نه؟! زمان «نوبت من می رسد » گذشت؟

امروز نیز نوبت من با هزار ترس

از بیخ گوش با دو_سه «مولا مدد» گذشت

با این همه شب آمد و ترسی هنوز هست

روح من است، یا که کسی با شَمَد گذشت؟!

در انتظار نظرات سازنده شما هستیم.