سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انجمن ادبی دانشگاه زابل

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خداوند

نامه ای به خدا ... :[درد دل]

TinyPic image

 

از حضیض خاک به عزیز افلاک سلام می کنم ...

 

 نمی دانم گفته هایم از حقارت بندگی ام برمی خیزد، به اوج افلاک

 

می رسد ، یا بر نیامده ازنفس ، درنزدیکی وجود خاکی ام درمشتی

 

عدم فرو می ریزد... .

 

پروردگار من...!

 

من غباری نا چیزم ازان ، مشتی خاک که روزازل بار سنگین امانت

 

بر دوشش نهادی ... . هنوز ازاعماق فطرتم ندای « قالوا بلی »

 

برمی خیز د ! وازخمیرتنم بوی ان عشق که به غمزه ای مچکاندی !

 

خدای من... ! من از فرزندان ادمم ... ! ایا دراندیشه های خدایی ات

 

یادی از من هست ؟ من همانم که زیر خیمه ی زیبای افلاک و برقلمرو

 

حضور توسال ها زندگی کردم ، بارها صمیمانه صدایت زده ام ... !

 

درمقابل عظمت و بزرگی ات برخود لرزیده ام ! از شوق تو لبریز امید

 

گشته ام وهر روز نزدیکی غروب که یاد توغمناک بردلم نشسته است

 

باهمه ی حجم اندوهم، تورا ستایش کرده ام و نالیده ام .

 

خدایا...! واینک در گذر غمناک و خیال انگیزعمربه تو پناه اورده ام

 

ازاندوهی که دل را می رنجاند.  نیت کرده ام که «غم های بی تویی»

 

را تنها برای تو بنویسم ! شاید بعد ازاسمان مناجاتم پرا زقاصد هایی

 

باشند که نامه های مرا دراسمان ها به تومی رسانند ! یا فرشتگانی

 

که ازاسمان فرود می ایند تا حرف های اسمانیم را به عرش برسانند... .

0